آسیب دیدن. رنج دیدن. صدمه دیدن: چنان دان تو ای شهریار بلند که از بد نبیند کسی جز گزند. فردوسی. بدل گفت تا زو نبینم گزند از این کشورش دور باید فکند. اسدی. هم از زهر من کس گزندی نبیند هم از زخم کس هم بلایی نبینم. خاقانی
آسیب دیدن. رنج دیدن. صدمه دیدن: چنان دان تو ای شهریار بلند که از بد نبیند کسی جز گزند. فردوسی. بدل گفت تا زو نبینم گزند از این کشورش دور باید فکند. اسدی. هم از زهر من کس گزندی نبیند هم از زخم کس هم بلایی نبینم. خاقانی
آسیب رساندن. ضرر زدن. ضور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ضیر. (دهار) (منتهی الارب). ضر. (منتهی الارب) : آتش گرد او میگردید و گزند نمیکرد. (تفسیر ابوالفتوح). ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی بجور دردمندی. سعدی (گلستان). نه آفتاب مضرت کندنه سایه گزند که هر چهار بهم متفق شوند ارکان. سعدی
آسیب رساندن. ضرر زدن. ضور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ضیر. (دهار) (منتهی الارب). ضر. (منتهی الارب) : آتش گرد او میگردید و گزند نمیکرد. (تفسیر ابوالفتوح). ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی بجور دردمندی. سعدی (گلستان). نه آفتاب مضرت کندنه سایه گزند که هر چهار بهم متفق شوند ارکان. سعدی
آسیب رسیدن. صدمه رسیدن: نیامد جهان آفرین را پسند از ایشان به ایشان رسید آن گزند. فردوسی. نه حله ای کز آب مر او را رسد گزند نه حله ای کز آتش او را بود زیان. فرخی. گر گزندت رسد ز خلق مرنج که نه راحت رسد ز خلق نه رنج. سعدی (گلستان). که وی در حصاری گریزد بلند رسد کشور بیگنه را گزند. سعدی (بوستان)
آسیب رسیدن. صدمه رسیدن: نیامد جهان آفرین را پسند از ایشان به ایشان رسید آن گزند. فردوسی. نه حله ای کز آب مر او را رسد گزند نه حله ای کز آتش او را بود زیان. فرخی. گر گزندت رسد ز خلق مرنج که نه راحت رسد ز خلق نه رنج. سعدی (گلستان). که وی در حصاری گریزد بلند رسد کشور بیگنه را گزند. سعدی (بوستان)
بگزند رسیدن. گزند دیدن. آسیب دیدن: گزند آیدم زین جفاپیشه مرد کند بر من از خشم و کین روی زرد. فردوسی. چو پاداش آن رنج پند آیدم هم از شاه ایران گزند آیدم. فردوسی. چو جان رفت اگر رست از اندوه و بند زیان نیست گر بر تن آمد گزند. اسدی. و رجوع به گزند شود
بگزند رسیدن. گزند دیدن. آسیب دیدن: گزند آیدم زین جفاپیشه مرد کند بر من از خشم و کین روی زرد. فردوسی. چو پاداش آن رنج پند آیدم هم از شاه ایران گزند آیدم. فردوسی. چو جان رفت اگر رست از اندوه و بند زیان نیست گر بر تن آمد گزند. اسدی. و رجوع به گزند شود